سفارش تبلیغ
صبا ویژن



درد و دل پسرانه - زندگی زیباست اما فقط از دور ...






درباره نویسنده
درد و دل پسرانه - زندگی زیباست اما فقط از دور ...
حامد
شیرینترین رویایی که تلخترین شد...
آی دی نویسنده
تماس با نویسنده


لینک دوستان
سارا
وبلاگ فارسی
لیست وبلاگ ها
قالب وبلاگ
اخبار ایران
اخبار فاوا
تفریحات اینترنتی
تالارهای گفتگو
خرید اینترنتی
طراحی وب

موسیقی وبلاگ


عضویت در خبرنامه
 
لوگوی وبلاگ
درد و دل پسرانه - زندگی زیباست اما فقط از دور ...


لوگوی دوستان


وبلاگ فارسی

آمار بازدید
بازدید کل :3866
بازدید امروز : 2
 RSS 

سلام  دوباره اومدم , این بار می خوام درباره پدر صحبت کنم ,آره پدر , واژه ای که آدم با شنیدنش پشتت گرم می شه , پدر خیلی مقدسه نه؟ انقد خوشم می آد وقتی کسایی رو می بینم که خیلی راحت و بی دغدغه دارن با پدرشون حرف می زنن مثل دو تا دوست اصلاً احساس نمیکنن که این پدرشونه , اما...

اما من کسی رو می شناسم که چیزی از واژه مقدس پدر نفهمیده , آخه هر کاری میکنه تا گذشته تلخشو فراموش کنه نمی تونه , نمی تونه فراموش کنه وقتی عصرا تو کوچه با بچه های دیگه بازی می کرد شب که میشد پدر همه بچه ها می اومدن و اونا با شورو شوق می رفتن خونه و اون می موند و  تنهایی و یه کوچه ی ساکت , آره هیچوقت نشده که پدرش رو تو بغلش بگیره و بگه که دوسش داره , حتی وقتی باهاش حرف می زنه نمی تونه بهش نگاه کنه , انگار تو اون لحظه همه ی حوادث گذشته از جلوی چشاش می گذرن و داغ دلشو تازه می کنن , یادمه به من می گفت وقتی رابطه خوبه بچه های دیگه رو با پدراشون می بینه انگار هرچی حسرت تو این دنیا هست همش تو دلش جمع میشه , بزرگترین آرزوش این بوده که جلوی پدرش گریه کنه و همه ی گذشته رو بریزه جلوی پاهاش و بگه که چه حالی داره , اما نمی تونه یعنی اون گذشته ی نکبتی نمی ذاره که بشه , و حالا اون مونده و یه دنیا حسرت ...

قدر پدراتونو بدونید.

 

 

به سراغ من اگر می آیید,

پشت هیچستانم.

پشت هیچستان جایی است.

پشت هیچستان رگهای هوا, پر قاصدهایی است.

که خبر می آرند, از گل واشده ی دورترین بوته خاک.

روی شن ها هم, نقش های سم اسبان ظریفی است که صبح

به سر تپّه ی معراج شقایق رفتند.

پشت هیچستان چتر خواهش باز است:

تا نسیم عطشی در بن برگی بدود,

زنگ باران به صدا در می آید.

آدم اینجا تنهاست

و در این تنهایی, سایه ی نارونی تا ابدیّت جاری است.

به سراغ من اگر می آیید,

نرم و آهسته بیایید,مبادا ترک بردارد

رویای بلوری تنهایی من.

***

 



نویسنده » حامد . ساعت 3:20 عصر روز چهارشنبه 86 شهریور 28